به شهادت تاریخ، بلوچها مرزدارانی دلیر و سختکوش بودهاند که در طول قرنها از کیان این مرز و بوم پاسداری کردهاند. مبارزات طوایف اسماعیلزهی، گمشادزهی و یار احمدزهی با مهاجمان انگلیسی در جنگ اول جهانی که موضوع اصلی این بررسی است و تلاش آنها برای جلوگیری از ورود آنان به خاک ایران نشاندهنده نمونهای از این سنت بوده است. پس از چیره شدن نظم نوین رضا شاهی در کشور و ایجاد ارتشی منظم که از ابزار و امکانات نظامی پیشرفته بهرهمند بود، حکومت وظیفه پاسداری از مرز را از دوش نیروهایی از این دست برداشت و خود عهدهدار آن گردید. از این رو شاید بتوان گفت به این ترتیب انرژی فراوان جنگآوری و سلحشوری که پیش از آن در راستای نگهبانی از مرز و مبارزه با بیگانان صرف میشد بدون استفاده باقی ماند و رفته رفته به صورت یک خطر بالقوه برای دولت مرکزی درآمد و اگر چه هرگز نتوانست به صورت گسترده به فعل درآید اما هرگز نابود نشد و گهگاه شعلههایش هرچند اندک در شکلی یاغگیری و طغیان بروز مینمود تا نشان دهد که این آتش کاملاً به خاکستر ننشسته است. یاغگیری، نشانه مقاومت این قوم در برابر چیره شدن مرکزگرایی جدید است و هم دلبستگی این قوم را به نوعی از مرکزگرایی کهن نیز نشان میدهد. مقاومت در برابر وضعیت جدید بسیار طبیعی بود زیرا این طوایف علاوه بر این که روحیاتشان با وضعیت کهن مأنوس بود، بنیانهای معیشتی، قومی، فرهنگی و اجتماعیشان دست نخورده مانده بود و سیاستگذاران دوره پهلوی اول مرکزگرایی جدید را که تفاوتی چشمگیر با مرکزگرایی کهن داشت بر این خطه حاکم کردند در حالی که بنیانهای اجتماعی این قوم متناسب با وضعیت جدید دگرگون نشده بود. یاغگیری در واقع پاسخ اولیه به تکاپوهای رژیم پهلوی بود که بدون در نظر گرفتن شکاف موجود میان ساختارهای اجتماعی قوم بلوچ و مرکزگرائی جدید با اتکا به زور و توان نظامی میخواست مرکزگرائی جدید را چیره کند. طوایف بلوچ که توان رویارویی مستقیم با قدرت پهلوی را نداشتند به ناچار با شیوه غیرمستقیم با آن درافتادند. در سال ۱۳۰۷ خورشیدی همزمان با عملیات قشون در بلوچستان سردار دوستمحمدخان بارکزائی در مقام نماینده نظم سیاسی کهن قرار گرفت. وی بر بیشتر مناطق بلوچستان مسلط شد و در جنگ و گریزهایی که با حکومت داشت، شکست خورد. با ورود نیروهای دولتی به بلوچستان بیشترین نمایندگان سیاسی و اجتماعی بلوچستان که قدرت و توانمندی نظم جدید را به چشم دیده بودند، از در آشتی با حکومت مرکزی وارد شدند. در مقابل رضا شاه نیز دستور داد با آنها با احترام رفتار شود، اما در همین حال سردارانی نیز بودند که از فرمانبرداری حکومت روی بر تافتند و بر آن شوریدند. جمعهخان اسماعیلزهی و جیند یار احمدزهی چنین کردند؛ اولی سالهای زیادی را در تبعید به سر برد و دومی در زندانهای رضاه شاه جان باخت.
جمعهخان اسماعیلزهی یکی از سرداران دلیر و با تعصب بلوچ بود که نسبت به خاک ایران و ناموس مردمان این منطقه تعصب خاصی داشت. او از طایفة اسماعیلزهی یکی از طوایف بزرگ منطقة سرحد بود.
اوضاع اقتصادی، اجتماعی بلوچستان در زمان جمعهخان اسماعیلزهی
در دوران جمعهخان که مصادف بود با جنگ جهانی اول اوضاع اجتماعی و اقتصادی در بلوچستان بسیار نابسامان بود و عامه مردم با فقر وحشتناکی روبرو بودند. چنین شرایطی راه را بر غارت و دستبردهای گسترده گشود. به گفته حاج شریف، برادر جمعهخان یکی از این راهها غارت نواحی مجاور بلوچستان مثل کرمان و نهبندان و قائنات بود.
غارتگری از جمله صفاتی است که برای بلوچ بر شمردهاند عظیم شهبخش در کتاب پژوهشی در تاریخ بلوچستان در مورد انگیزههای غارتگری بلوچها چنین مینویسد: «سوء سیاست حکومتهای مرکزی ایران در طول تاریخ از عوامل اصلی غارت بوده است، سیاستی که به طرق گوناگون به تاراج اموال مردم و قتل عام آنها منتهی میشد تا به دستگاههای حاکم شکوه و جلال بخشد. بلوچستان نیز جدا از سایر نقاط ایران نبود. بلوچ پس از هر غارتی که میشد به فکر انتقام میافتاد و چون توان رویاروئی با بهمانالدولهها را نداشت بنابراین از نظر او بهترین راه چاره جبران آنچه از او ربوده بودند تاختن به رعیت بیچاره و بیدفاع نرماشیری، مینابی، سربیشهای، نهبندانی و سایر نقاط آباد و بیدفاع بود. از سوی دیگر فقر در بلوچستان بیداد میکرد و مردم بلوچ در آن دوره به منتهی درجه فقر و بدبختی دچار شده بودند و شدت این فقر به حدی بود که گاه پدری گرسنه مجبور میشد تا فرزندانش را در ازای چند سکه گرو بگذارد. به گفته میرزا نیکمحمد در آن دوره اگر در خانه کسی آبگوشت یافت میشد تا مدتی نقل محافل بود و قوت غالب مردم نان خشک شده بود که با آب میخوردند و آن نان را هم از خوشهچینی در سیستان به دست میآوردند یعنی در فصل برداشت گندم به سیستان رفته و در ازای جمعآوری گندم و آسیاب کردن آن مقدار کمی گندم و آرد دریافت میکردند. هیزمکشی نیز یکی از راههای کسب درآمد در این دوران بود. معمرین محلی به وجود جنگلهای گون در اطراف زاهدان و خاش اشاره میکنند که اکنون آثاری از آنها باقی نمانده و همه آن درختان هیزم شده و به فروش رسیدهاند. در چنین اوضاع و احوالی جمعهخان اسماعیلزهی به سرداری طایفه اسماعیلزهی رسید که مصادف بود با حملة گروهی از نظامیان بریتانیا به مرزهای بلوچستان که منجر به مقاومت سرداران بلوچ از جمله جمعهخان در برابر آنها شد.
رویارویی جمعهخان با انگلیسها
در سال ۱۲۹۵ه.ش ژنرال رجینالد دایر( ۱۸۶۴-۱۹۲۷م) برای جلوگیری از همکاری سرداران بلوچ با گروهی از عوامل آلمان و عثمانی که قصد داشتند برای تحریک عشایر افغانستان و شمال غرب هند بدان حدود راه یابند به بلوچستان حمله کرد. او در خاطرات خود از این تحولات با اشاره به حمله اعضای طایفه اسماعیلزهی به رهبری جمعهخان در غرب رباط و نزدیکی نصرتآباد به نیروهای انگلیسی چنین مینویسد:
«در این حمله نه تنها بسیاری از نیروهای انگلیسی کشته و زخمی شدند بلکه تعداد زیادی قاطر، تفنگ و مهمتر از همه مهمات را هم از دست دادند و اگر چه افسر فرمانده انگلیسی با تمام قوا جنگیده بود و از بروز یک فاجعه جلوگیری نموده بود اما تعداد تلفات آنقدر زیاد بود که در منطقه شایع شود جمعهخان به پیروزی اغراقآمیزی دست یافتهاست.» جمعهخان اسماعیلزهی در جریان حمله انگلیسیها به خاش از سران قبایل و طوایف همجوار دعوت نموده بود تا برای امری مهم در جلسهای که در محل سکونت او در گلوگاه تشکیل خواهد شد شرکت نمایند. با حضور سران قبایل و طوایف همجوار از جمله ناروئی، براهوئی، گرگیچ، حسنزهی، نوتیزهی، قنبرزهی، اجباری و تیرههای مختلف قبیله اسماعیلزهی، جمعهخان با یادآوری گوشهای از تاریخ گذشته سرحد و ذکر حملات مداوم آزادخان نوشیروانی به منطقه به جد خویش یعنی با بلگاک که با متحد نمودن قبایل سرحدی و حمله به سپاه وی در"کدولی" برای همیشه به حملات او پایان داده بود ادامه حضور نیروهای انگلیسی در سرحد را بزرگترین خطر برای دین و میهن و نسبت قومی قبایل بلوچ دانست.
محمود زندمقدم که با بازماندگان و وابستگان نزدیک سردار جمعهخان در محل اصلی سکونت این قبیله واقع در گلوگاه دیدار و مصاحبه نموده است در مورد نبرد بین جنگجویان بلوچ به رهبری سردار جمعهخان و نیروهای انگلیسی مینویسد: ۷۴ نفر انگلیسی و ۱۸ نفر اسماعیلزهی کشته شدند. در این جنگ که در نه فرسخی شمال غرب زاهدان به وقوع پیوست و بعد از آن جنگ، اسم آن محل شد گورستانی، شش تن از برادران جماخان هم در نبرد یاد شده کشته شدند. معمرین محلی معتقدند که جمعهخان با کشانیدن نیروهای سوار انگلیسی به درون یک تله طبیعی از درختان جنگلی، مانع تحرک و مانور سواره نظام قدرتمند دشمن شده و سپس آنها را تارو مار کرده است.
صلح با ژنرال دایر
اهمیت منطقهی تحت اختیار جمعهخان که از نرماشیر تا نصرتآباد و نواحی منتهی به افغانستان را در برمیگرفت و در صورت موافقت سران ایل اسماعیلزهی امکان نفوذ عوامل آلمانی و ترک از این مسیر به سوی کشورهای مقصد آنان به سهولت انجام میشد ژنرال دایر را بر آن داشت که برای تسلیم نمودن یا عقد قراردادهای همکاری با جمعهخان راهی قلمرو او در منطقهی گلوگاه گردد. ژنرال دایر با تکرار تجربه قبلی خود مبنی بر تهدید نمودن جیندخان به از بین بردن غلات مردم در کمال آباد او را وادار به تسلیم نموده بود در هنگام ورود به گلوگاه نیز پیکهایی را نزد جمعهخان که قبل از ورود نیروهای انگلیسی به همراه تمامی اعضای قبیله آنها را ترک کرده بود فرستاد و از او خواست که فوراً به همراه تمام نیروهایش تسلیم شود و گر نه غلاتش نابود خواهد شد. دایر که به خوبی میدانست در بلوچستان نان چه اهمیتی دارد از حربهی تهدید به آتش زدن غلات در موارد مکرر استفاده مینمود. به جمعهخان تفهیم شد که با توجه به تسلیم جیندخان و خلیلخان او به عنوان تنها سردار مخالف بریتانیا کاملاً منزوی شده و در صورتی که همانند سایر سرداران سرحدی عمل نماید و تسلیم گردد با او و افرادش رفتار سخاوتمندانهای به عمل خواهد آمد. همراهی میرجیند و خلیلخان و جنگجویان تحت امر آنها با کاروان انگلیسها جمعهخان را به پذیرفتن شرایط پیشنهادی جهت صلح با ژنرال دایر متمایل کرد. ما برلی تاریخ تسلیم جمعهخان را به نیروهای انگلیسی در ۲۵ آوریل / ۵ اردیبهشت ذکر نموده و دلیل اصلی این تصمیم او را چنین توضیح میهد: آمادگی جمعهخان برای تسلیم تا حدود زیادی از تلفاتی ناشی شده بود که در ۱۳ و ۱۴ آوریل ۲۴ و ۲۵ فروردین بر او وارد آمده بود. در روایتی دیگر از علل تسلیم شدن جمعهخان چنین نقل شده که پس از محاصرهی منطقهی سکونت ایل اسماعیلزهی عموی جمعهخان برای مذاکره با انگلیسیها با آنان ملاقات میکند و آنها تنها شرط ترک منطقهی گلوگاه را تسلیم شدن بی قید و شرط شخص جمعهخان اعلام کرده و او نیز برای نجات قبیله و مردم از چنگ محاصرهی ارتش برتیانیا خود را به آنان تسلیم مینماید.
محمود زندمقدم با اشاره به ملاقات عیسیخان عموی جمعهخان و انگلیسیها که با پذیرش در خواست انگلیسیها توسط او برای تحویل برادرزادهاش همراه بوده مینویسد: عیسیخان میگوید من قبول کردم سر تو را تحویل دهم، تو چه میگوئی؟جماخان میگوید: من یک سری دارم برای وطنم و ناموسم نذر میکنم فردا میروم، هر کاری میخواهند بکنند و روز بعد جماخان میرود و خودش را تسلیم میکند. سر لشکر امین نیز با اشاره به حضور سرداران سرحدی در کچه و عقد قرارداد صلح با انگلستان پرداخت مبالغی به سردار جمعهخان و سایر جنگجویان اسماعیلزهی را به صورت مقرری ماهیانه را تأیید میکند. به هر حال با تسلیم جمعهخان او به شورو باز میگردد تا اینکه حدود بیست سال بعد و پس از تحکیم پایههای قدرت نظام پهلوی، سوء سیاستهای مرکز بار دیگر موجب طغیان جمعهخان میشود و این بار بر علیه حکومت رضا شاه پهلوی.
طغیان در برابر حکومت رضا شاه پهلوی
بدرفتاری برخی از فرماندهان ارتش از جمله سر تیپ البرز که با طوایف بلوچ با خشونت رفتار میکرد، خصوصاً اقدام او علیه سرداران شورشی بلوچ در سال ۱۳۰۷ه.ش که منجر به اعدام گروهی از خوانین شد باعث بوجود آمدن نفرتی در میان بلوچها نسبت به ارتش شد که تا مدتها باقی بود. این عوامل دست به دست هم داد و زمینه طغیان قبایل اسماعیلزهی و گمشادزهی و یاراحمدزهی را در سال ۱۳۱۰ه. ش فراهم نمود. در زمینهی علت طغیان جمعهخان در این مرحله مؤلف کتاب حکایت بلوچ به نقل از میرزانیکمحمد مینویسد: ظاهر قضیه تجاوز امنیه به دختری در گوربند بود، ولی علت واقعی آن دستور اجباری شدن کلاه پهلوی، لباس رسمی و کشف حجاب و واقعهی مسجد گوهرشاد بود که شایعاتی راجع به آن در بلوچستان پیچید و طوایف بلوچ را متوحش ساخت. سرتیپ محمودخان امین در این زمان فرمانده لشکر ۸ مکران بود. او یک نفر ملا را به نام ملا درمحمد در شورو اعدام کرد. به گفتهی میرزانیک محمد این ملا درمحمد، ملای سردار جمعهخان شده بود و آنها را بر علیه رضا شاه تحریک کرده و میگفت: رضا شاه کافر است. زنها و دخترهایتان را میبرند و پسرهایتان را کافر میکنند. ظاهراً علت اعدام ملا درمحمد نامهای بوده که به سردار جمعهخان نوشته و او را به قیام بر علیه رضا شاه دعوت کرده است و پیکی که حامل این نامه بوده توسط سرتیپ البرز دستگیر میشود و نامه به دست مأموران میافتد. پس از اینکه سرتیپ البرز به تهران منتقل میشود جانشین او سرلشکر امین دستور دستگیری ملا درمحمد را صادر میکند و سپس بعد از یک محاکمه او را به جرم اینکه جاسوس انگلیسی است به دار میزنند. پس از آن، قبیله اسماعیل زهی دست به طغیان میزند و با طوایف وابسته در کوههای اطراف شورو به نام پیر سوران جمع شده و از در زد و خورد میآیند. در این نبردها از قشون رضا شاه تعداد ۳۰ سرباز در ناحیه گل چاه و ۳۰ سرباز در ناحیهی شورو و ده نفر در ناحیهی قطار خنجک کشته میشوند. در مورد کشته شدن سربازان رضا شاه در قطار خنجک ذبیح الله ناصر مینویسد: طایفه شهبخش در موقع درگیری با قوای دولتی ده نفر از سربازان نیروهای دولت را در قطار خنجک که تپه مخروطی کم ارتفاعی است و شیب تندی دارد غافلگیر و اسیر نمودند و آن ده نفر را کشتند.
سرتیپ امین که در زمان پهلوی اول جنگهای متعددی را با طایفهی اسماعیلزهی رهبری میکرده و با انجام عملیات هوائی و زمینی موجبات شکست جمعهخان را فراهم نموده در خاطرات خود علت شروع سرپیچی و تمرد جمعهخان را قطع حقوق او توسط سرتیپ البرز دانسته و همچنین دستگیری عیدوخان ریگی و لشکر برادر او و اعزام آنها به تهران که موجب نگرانی جمعهخان شده بود. پس از یاغی شدن جمعهخان در سال ۱۳۱۳ه.ش عملیات ارتش بر علیه جمعهخان به فرماندهی سرتیپ البرز آغاز میشود. بر حسب امر مرکز و صدور فرمانی در تاریخ ۲۹ آبان ماه ۱۳۱۳ه.ش نیرویی تحت فرماندهی سرهنگ دوم حسین فاتح از خاش به طرف شورو حرکت و بدون روبرو شدن با مقاومتی، در بعدازظهر ۵ آذر وارد شورو شدند. در گزارش ذیل که از طرف سرتیپ البرز در تاریخ ۱۶/۹/۱۳۱۳ در شرح تحولات بعدی چنین آمده است: «مقام محترم ارکان حرب کل قشون- در تاریخ ۱۵ ماه جاری از یک ساعت بعدازظهر در کوههای یک فرسخی سمت شمالی شورو که از قبل در دست اشرار بوده است مصادف و تا ساعت ۵ بعدازظهر زد و خورد ادامه داشت و با اینکه ارتفاعات مهم در دست اشرار و جمعیت آنها زیاد بود بواسطهی حمله نمودن نظامیان از چند طرف اشرار مجبور به عقبنشینی شده و به طرف کوه «کله» و «قرنو» که مرکز اصلی اشرار میباشد رفتهاند. مقتول و مجروح از اشرار زیاد است لیکن تعداد آنها فعلاً غیر معلوم میباشد. از نظامیان فقط یک نفر مقتول و چهار نفر مجروح گردیده است. در خاتمه معروض میدارد ارتفاعاتی که در دست اشرار میباشد به طول هشت فرسنگ است.»
در کنار گزارشهایی از این دست که از گستردگی عملیات مزبور حکایت دارد بخشهایی از چند بخشنامه نیز نقل میشود که مبین تلاش ارتش است برای محدود نگهداشتن حوزة زد و خورد. در یکی از این بخشنامهها به واحدهای ارتش چنین آمده است: «نظر به اینکه منظور اصلی عده اعزامی فقط تعقیب و معدوم ساختن شخص جمعه اسماعیل زهی بوده و به سایر رعایای طایفهی مزبور کاری ندارد. لذا عموم قسمتهای تابعه این نکته را در نظر داشته و مراقبت نمایند که به هیچ یک از رعایا و نظرات طایفه مزبور اذیت و آزاری نرسد چنانچه کوچکترین صدمهای به کسی وارد آید مرتکب به سختی تنبیه خواهد شد. کفیل فرمانده ۸ مکران. سرتیپ امین.»
و یا در جای دیگری در عملیات شبانه به واحدهائی که باید به مقر استقرار جمعهخان، شبانه یورش ببرند چنین دستور داده شده: «فقط جمعه را مرده یا زنده دستگیر کرده، به هیچ وجه آزار و اذیتی متوجه زن و بچه و مردم اسماعیلزهی نگردد، از غارت و قتلهای بدون مقصد و جهت بایستی خودداری و از ابزار اغراض شخصی جلوگیری شود و به تسلیم شدگان بجز اخذ سلاح و بستن کتف آنها معاملهی دیگری نشود و عموم به مراحم مشمول خواهند بود، چنانچه شب اول مصادف نشده روز را مخفی شده و شب دوم به نحوهای که دستور داده شده به عملیات ادامه دهید...» و در همان بخشنامه ذکر شده در صورت ابراز موفقیت به ترتیب ذیل تشریفات و ترفیعات مجری خواهد شد: «الف: فرماندهان ستونها با ترفیع و اخذ نشان، ب: هر کس مرده و یا زنده جمعه را بیاورد ستوان سومی با ۵۰۰ تومان وجه نقد انعام، ج: هر کس مرده و یا زنده یکی از پسران جمعه را بیاورد ۳۰۰ تومان انعام، د: هر کس یک نفر سر دسته مرده یا زنده را بیاورد ۵۰ تومان انعام، ه: هر کس یک نفر مرد مسلح مرده یا زنده را بیاورد ۲۵ تومان انعام، و: هر کس یک تفنگ فلزی بیاورد ۱۰ تومان انعام، ز: هر کس یک تفنگ دودی بیاورد به ۵ تومان انعام مفتخر خواهد شد.»
بنا به گفتهی میرزانیکمحمد و تحقیقاتی که خود او از سردار نظرمحمد جانشین جمعهخان در غیاب او و ریشسفیدان و حتی سرهنگ نیک طبع که جانشین سرلشکر امین در شورو شده بود، به عمل آورد هیچ کس موفق به گرفتن این جوایز نشده بود و حتی افرادی که از طوایف دیگر بلوچ همراه با مأمورین بودند (افرادی از طایفه ناروئی، ریگی و براهوئی) حاضر نشده بودند از این جوایز استفاده کنند و افراد طایفهی شهبخش و بلوچهائی که همراه با ارتش بودند پشت پرده نمیگذاشتند که جمعهخان به دام بیفتد و از نظر آذوقه هم در هر کجا که بود به او میرساندند. این افراد بوسیلهی پیکهای خود به سردار جمعهخان اطلاع داده بودند که سعی کند کسی از نیروهای دولتی کشته نشود که راه صلحی برای او باقی باشد.
همچنین طبق گفته میرزانیکمحمد راههائی که ممکن بود سردار جمعهخان از آنجا فرار کند در دست ناروئیها بود و جمعهخان با همراهی تلویحی ناروئیها از همان راهها موفق به فرار شده بود. در این مورد در یکی از گزارشهای ارتش آمده است که «... جمعهخان در شب دوم جاری ـ [آذر ۱۳۱۷] ـ به معیت ۸۰ نفر که ۶۰ نفر آنها زن و بچه بودهاند با داشتن ۳۰ قبضه اسلحه و دو خورجین فشنگ و ۵۲ شتر و ۴ الاغ به محل پیران خاک بلوچستان انگلیسی رفته و جای تعجب است که این شریر با همراه داشتن یک چنین عده و دواب توانسته خود را از محاصره خارج ساخته و فرار نماید و مأمورین اعزامی نیز از تعقیب مشارالیه خودداری و غفلت و سستی کرده باشند...» در این مورد سردار نظرمحمد اسماعیلزهی در پاسخ به سئوال میرزانیکمحمد اظهار داشته است که: نیروهای ارتش در شورو و کورین مستقر بودند، بقیه نقاط بوسیلهی نیروهای چریک محلی حفاظت میشد و سردار جمعهخان از مناطق ناروئیها عبور کرد و چون تمام مردهای همراه او مسلح بودند نیروهای چریکی از مسیر عبور او خود را کنار کشیدند و چندین ساعت بعد که اطمینان پیدا کردند جمعهخان از محل خارج شده و به مرز نزدیک میشود به وسیلهی جماز سوار امنیه به سرتیپ امین در شورو اطلاع دادند که سردار جمعهخان فرار کرده است. کاملاً روشن است که بلوچهای چریک حاضر نبودند با سردار جمعهخان درگیر شوند و هنگامی هم که سردار جمعهخان از ایران خارج میشود که ستاد ارتش از سرتیپ امین توضیح میخواهد و او نمیتواند جواب قابل قبولی بفرستد ولی با این حال چندی بعد در اواسط آذر ماه وی برای ۲۴ نفر سرهنگ، سرگرد و از ستون یکم تا سروان تقاضای ترفیع درجه و برای سه نفر تقاضای نشان درجه سه سپه میکند که همه تصویب و ابلاغ میگردد.
بنا بر گفتهی میرزانیکمحمد او از همهی سفید ریشهای اسماعیلزهی پرسوجو کرده بود که آیا در این چهار سال (۱۳۱۷-۱۳۱۳ه.ش) جنگ و گریز از شورو تا نرماشیر و حتی کوههای جبال بارز( واقع در استان کرمان) آیا آدم بیگناهی گرفتار و یا کشته شدند و آنها پاسخ داده بودند هر کس که به دست نیروهای ارتش یا امنیت کشته شده و یا دستگیر گردیده اسلحه داشته و با نیروهای ارتش درگیر شده است و از زمان استقرار نیروهای ارتش و امنیه از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۷ه.ش که منطقه را ترک کردند هیچ موردی از بیعدالتی مشاهده نگردیده بود. همچنین پس از خروج نیروهای ارتش با کمک سرگرد نیک طبع، سردار نظرمحمد جانشین جمعهخان و میرزانیکمحمد نماینده ایل اسماعیلزهی با طوایف ناروئی، ریگی و براهوئی و طوایف بم و نرماشیر و بزمان که برای سرکوب سردار جمعهخان نیروی چریکی در اختیار ارتش گذاشته بودند صلح بر قرار میشود به طوریکه قبل از مراجعت جمعهخان از تبعید در سال ۱۳۲۲ هیچگونه کدورتی بین طایفهی اسماعیلزهی که طی حکمی به شهبخش تغییر نام یافته بودند، باقی نمانده بود.
فرار از ایران ، بازگشت و تبعید به تهران
جمعهخان که با گروه چشمگیری از افراد مسلح خود از ایران خارج شده بود به روستای پیران واقع در مرز ایران و پاکستان فعلی وارد میشوند و یک افسر انگلیسی آنها را به کچه و سپس از آنجا به پایگاه نظامی نوکندی منتقل میکند. آنها حدود شش ماه در نوکندی بودند که پیشامد یک زد و خورد باعث تغییر روال میشود. به گفتهی میرزانیکمحمد داستان از این قرار بوده که پسر و برادر جمعهخان به نامهای جلالالدین و احمدخان برای بردن ۱۲ قبضه اسلحهی خود که در کچه گذاشته بودند به کچه میآیند. تعدادی از چریکهای ملیشای هندوستانی از طایفهی سنجرانیها جلوی آنها را گرفته و میگویند هر چه دارید باید به ما بدهید. میگویند نمیدهیم، در نتیجه بین طرفین زد و خورد میشود و در این درگیری پسر رئیس طایفهی سنجرانی به نام میجراکبرخان فرزند سردار محمدعمرخان سنجرانی کشته میشود. دولت وقت انگلیسی در هند جمعهخان و همراهانش را از نوکندی به چاغی نزدیک دالبندین منتقل میکند. طایفهی سنجرانی به علت خدماتی که کدخدا بلگاک پدر بزرگ جمعهخان به آنها کرده بود با سردار جمعهخان صلح میکنند. سپس دولت انگلیس جمعهخان را به نوشکی میفرستد. در نوشکی به سردار جمعهخان پیشنهاد میکنند یا با تمام طایفه به سند بروید و در آنجا به شما زمین و آب میدهیم و به زراعت مشغول شوید و یا فکری کنید برای خودتان که نگهداری شما در اینجا برای ما مقدور نیست، سردار جمعهخان تقاضای بازگشت میکند جریان به اطلاع کنسولگری ایران در کویته میرسد. بعد از مدتی، فرماندار انگلیسی کویته میفرستد دنبال جمعهخان. و به او میگوید رضا شاه شما را عفو کرده است و میتوانید برگردید به ایران. پس از بازگشت جمعهخان در میرجاوه فرمانده وقت قشون به استقبال آنها آمده و آنها را به زاهدان میآورد. در زاهدان به سه گروه تقسیم میشوند. سردار جمعهخان و پسرانش از طریق بیرجند و مشهد به تهران اعزام میشوند. بقیه افراد سرشناس همراه جمعهخان به دو گروه تقسیم میشوند، یک گروه به امینآباد اصفهان تبعید میشوند و یک گروه به کاشان، در تهران به هر کدام ماهی ۴۵ تومان جیره میدادند و منزلی هم در اختیار آنها گذاشته بودند. شریفخان که در تهران همراه با جمعهخان بوده در مصاحبه با نگارنده اظهار داشت؛ وقتی ما را به تهران بردند منتظر عقوبت اعدام بودیم؛ اما با کمال تعجب شنیدیم که رضا شاه ما را عفو کرده و باید در تهران با خرج دولت زندگی کنیم، بسیار متعجب شدیم و بیشترین تعجب ما خوشرفتاری آنها با ما بود. شاید آنها هم میدانستند که ما بر حق بودیم و جنگ ما با دولت به خاطر مسلمانی و اسلام بود، و شاید نمیخواستند یک بار دیگر منطقهی ما را که آرام شده بود، ناآرام کنند.
موقعی که سردار جمعهخان به قلمرو بلوچستان انگلیس پناهنده میشود ریشسفیدان طایفهی اسماعیلزهی جمع میشوند و پسر عموی جمعهخان به نام نظرمحمد فرزند سمندرخان را به ریاست طایفه انتخاب میکنند، سپس دسته جمعی عریضهای مینویسند به سرلشکر امین فرمانده نیروی اعزامی بر این قرار که حقیقت این است که جمعهخان مسئول و گناهکار بوده است، طایفهی اسماعیلزهی گناهی ندارد، ما ریشسفیدان و پیرمردان طایفه توسط ارتش از شاهنشاه تقاضا میکنیم گناه جمعه را به پای اسماعیلزهی حساب نکنند. بعد موضوع تغییر نام طایفه پیش میآید. تلگرافی از وزارت جنگ میرسد به امضای سرلشکر ضرغامی که به درخواست طایفهی اسماعیلزهی سه نامی که لشکر و سفیدریشهای طایفه انتخاب کرده بودند۱- طایفهی نیمروزی ۲- طایفهی شهرزادی ۳ - طایفه شهبخش ، به نظر شاهنشاه رسید و شاهنشاه نام شهبخش را برای طایفه مزبور انتخاب کردند. به دنبال این تلگراف، سر لشکر ضرغامی- تلگرافی میکند به سرلشکر امین که توجه داشته باشید که نظر شاهنشاه این است که هیچ یک از رعیت طایفهی اسماعیلزهی مورد ستم قرار نگیرد و ضمن خلع سلاح عمومی، همه گونه مساعدت به این طایفه بشود. برای اجرای دستور وزارت جنگ سرگرد عباس نیکطبع در شورو مستقر شد. تمام نیروها برگشتند و خلع سلاح طایفهی شهبخش شروع شد، ۷۵ قبضه اسلحه تحویل سرگرد نیکطبع شد. جمعهخان نیز که در تهران زندگی میکرد پس از وقایع شهریور ۱۳۲۰ه. ش. همراه با کسانی که در اصفهان و کاشان تبعید بودند درصدد بازگشت به موطن خویش برآمدند و در سال ۱۳۲۲ محمدرضا شاه پهلوی دستور بازگشت سردار طایفه شهبخش و استرداد املاکش به زاهدان را صادر کرد. جمعهخان پس از بازگشت به زاهدان به روستای شورو رفت و تا پایان عمرش. ـ ۱۳۳۵ـ در همانجا زندگی کرد.
نتیجهگیری
در مورد جمعهخان و اقداماتش سخن بسیار گفته شده، عدهای او را مبارز دانستهاند و عدهای یاغی، آنچه که مسلم است او بر حکومت وقت یاغی شد و نهایتاً توسط همان حکومت بخشیده شد و عامل همان حکومت شد در منطقه. این یاغیگری در درون ساختار سنتی بلوچستان نقشی واپسگرایانه ایفا کرد. پدیدهی یاغیگری اگر چه خصلتی اعتراضی داشت اما به اصل نظام اجتماعی قوم بلوچ سخت وفادار بود و به همین دلیل نه تنها در فراهم کردن شرایط لازم جهت بر قراری بنیانهای اقتصادی و فرهنگی جدید کمکی نکرد بلکه برعکس با ایجاد فضائی ناامن و رعبآور، دشواریهائی را نیز در این زمینه پدید آورد. تکاپوهای یاغیانی چون جمعهخان هیچگاه بنیانهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نظام اجتماعی حاکم بر بلوچستان را نشانه نرفت و همواره در چارچوب مخالفت با پارهای از مسائل حاشیهای محدود ماند. جمعهخان ستم و فشارهای موجود در جامعه را هیچگاه ناشی از نارسائی و بیکفایتی نظام اجتماعی حاکم نمیدانست بلکه مجریان این نظام اجتماعی را به علت ناهماهنگی با آن و خروج از سنن اصیل این نظام مقصر میدانست و اعتراض او در واقع نه به نظام اجتماعی بلکه به شماری از مجریان این نظام بود. به طور کلی پدیده یاغیگری را نیز به خاطر بیبهره بودن از اندیشهای سازمان یافته باید واکنشی کور و انفعالی به شمار آورد که به دلیل شیوهی عمل خاص و نیز به خاطر تبعاتش که محیطی ناامن و آکنده از رعب و وحشت ایجاد مینمود حتی برای مردم بلوچ نیز غیر قابل تحمل بود به همین دلیل تقریباً همهی یاغیان بلوچ سرانجام به دست خویشان خود در هم شکستهاند. با این حال باید به نکتة دیگری نیز در این ارتباط اشاره کرد، آن که بلوچها اگر چه گهگاه بر علیه حکومتهای مرکزی شوریدهاند اما بیش از هر چیز در برابر متجاوزین بیگانه مبارزه کردهاند و بررسی زندگی جمعهخان نشان میدهد که او تعصب سخت و عجیبی نسبت به خاک وطن داشته است و به همین دلیل با انگلیسیها وارد جنگ شد. مبارزات طایفه، اسماعیلزهی شهنوازی و گمشادزهی با متجاوزان انگلیسی دلیلی است بر وطندوستی آنها که با مبارزات خود اجازهی پیشروی به قوای انگلیس را ندادند و تاریخ بلوچستان از افرادی چون جیندخان شهنوازی، لشکرخان گمشادزهی و جمعهخان شهبخش به نیکی یاد میکند.